سیاست خارجی و کودتای ۲۸ مرداد
روشهای سلطه و استیلاء در دوره پهلوی (دوره کودتا)
سهشنبه ۲۶ مرداد ۱۴۰۰
اینکه نظریهپردازان اندیشه سیاسی معاصر، سعی بر یافتن سازوکار تَحقق دموکراسی، آزادی، توسعه و ... در بیرون از نظام و بافت مفهومیِ «قدرت» هستند، زیرا متوجه شدند تبیین مفاهیم از طریق نظام قدرت خود یکی از موانع دموکراسی، آزادی، توسعه و ... خواهد بود. ضمن اینکه نظریهسازی بیرون از قدرت، پیشتر نیز سابقه داشته است. وقتی «جان اکتون» فیلسوف سیاسی قرن نوزدهمی میگوید: «قدرت فَسادآور است و قدرت مطلق فَساد مطلق بهبار میآورد.» دربردارنده همین نکته است. زیرا خود قدرتها یکی از عوامل ایجاد دیکتاتوری و استبداد هستند. از سوی دیگر قدرتها میل به قوام و بَقاء را دارند، طبیعی است که در نظامهای دموکرات امکان تداوم چونین قدرتهایی بسیار کم است. بنابراین قدرتها نه تنها فَسادآور که خود بَستَرساز استبداد هستند. نیک پیدا است، قدرت مطلق «استبداد مطلق» هم میآورد. بنابراین قدرت یکی از ارکان نظامهای استبدادی و نظامهای دیکتاتوری است. در این تعریف، فَساد و استبداد ارتباط مستقیم با هم دارند.
نکته قابل درنگ این است که قدرت در هر سرزمینی برای دَوام و بَقای خود نیازمند پشتیبانی و همراهی دیگر قدرتها، بهویژه قدرتهای فرادست هستند. هیچ قدرتی بدون همبستگی و همسازی با دیگر کانونهای قدرت، شکل نمیگیرند.
وضعیت تشکیلات، احزاب، سازمانهای سیاسی و مدنی نیز با اندکی تفاوت با فرضیه پیشین قابل مطالعه است. سازمان و تشکل سیاسی که هدفش رسیدن به قدرت باشد، نمیتواند آزادیخواه، دموکرات و ... باشد. حتی زمانیکه مُنتقد قدرت حاکم باشد، اما در نهایت خود قدرت دیگری در سر داشته، یا در پی نظام قدرت دیگری باشد، چندان تفاوتی با بُنیادهای قدرت حاکم ندارد. به گفته مولوی: فلسفه مر دیو را مُنکِر شود / در همان دَم سُخرة دیوی بُوَد. گر ندیدی دیو را خود را ببین / بیجنون نبود کبودی بر جبین. مولوی اندیشمند منتقد قدرتطلبی و قدرتگرایی است. او همواره هشدار میدهد که آدمیان استعداد قدرتمندی را دارند. بنابراین باید با روشهای مختلف مانع از برآمدن آن شوند. یکی از روشها کُشتن دیوِ درون است و دیگری مراقبت روانشناسانه است که مبادا پدیدار شود. حتی اشاره به اژدها میکند که وقتی فرصت بیابد فِتنهانگیز و فَسادآور است.
نفست اژدرهاست او کی مرده است
از غم و بیآلتی افسرده است
آنگه او بنیاد فرعونی کند
راه صد موسی و صد هارون زند
کرمکست آن اژدها از دست فقر
پشهای گردد ز جاه و مال صقر
اژدها را دار در برف فراق
هین مکش او را به خورشید عراق.
[مولوی در بیت آخر اشاره به داستانی میکند که اژدها در زمستان همواره به خواب میرود، اما بهمحض آمدن به مناطق گرمسیر صد فتنه بهپا میکند.]
تنها قدرت نیست که در شکل و هیأت حاکمیت فَسادآور و استبدادخیز است، بلکه جریانهای در پی قدرت و قدرتگرا نیز خود مُستعِد فَساد و استبداد هستند. از این حیث از واژه فَساد و استبداد استفاده شد؛ زیرا همین جریانهای قدرتطلبی و قدرتگرا استعداد هرگونه رابطه نَهان و عَیان با قدرتها را دارند. به عنوان نمونه یکی از جریانهای مخالف جمهوری اسلامی در سالها پیش گفته بود: برای رسیدن به مقصود، از هر قدرتی از قطب شمال گرفته تا قطب جنوب، آماده هستیم که کمک مالی دریافت نماییم. حتی حاضر هستیم که از شیطان و یا خود سران رژیم (!)، برای براندازی رژیم کمک مالی دریافت کنیم!
یا نمونه دیگر جریانهایی هستند که نسبت به جریانهای دموکرات و یا جمهوریخواه آمریکا، تمایل دارند و از روی دانایی و نادانی در بزنگاههایی با جریانهایی از آنان همبستگی میکنند. غافل از اینکه آمریکا خود در این ۶۷ سال، یکی از بَستَرسازان بُحران و استبداد در ایران بوده - از خودِ کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ تا بُحرانهایی مانند بُحران گروگانگیری، آغاز و ادامه جنگ خانمانساز (هشت ساله) و ... همواره برای استبداد داخلی، ایجاد زمینه (قوی) خارجی کرده است. ضمن اینکه بهطور کلی نَفْسِ بیگانهگرایی خطا است. [تفاوتی هم بین جریانهای دموکرات و جمهوریخواه نیست].
بنابراین همانطور که گفته شد تنها قدرت بیگانه نیست که نیازمند زمینههای قدرت از درون، برای برقراری هژمونی و اِستیلای خود هستند که قدرت داخلی نیز، به همان میزان نیازمند قدرت بیگانه، یا بَستَرسازی قدرتهای بیگانه برای تثبیت نظام قدرت خود هستند (قدرتها مستقیم و غیر مستقیم حتی از روی تضاد و تخاصم، بهدیگری وابسته هستند = مُوازنة مُثبِت).
از سوی دیگر جریانهای قدرتطلب اما مخالف قدرت حاکم، همانطور که گفته شد چون قدرتطلب هستند، نمیتوانند بیتفاوت به تَوازُن قُوا و احتمالاً همبستگی با قدرتها نباشند. هم امکان معامله با قدرتهای بیگانه را دارند و چه بسا برای رسیدن به قدرت، اهل معامله با قدرت حاکم هم باشند! حتی دیده شده در عین حال هم مشغول چانهزنی با قدرت حاکم و هم زَدوبَند با خارج هستند (بهعنوان نمونه کردار «علی امینی» در روزهای منتهی به انقلاب ۱۳۵۷ قابل استناد است – رک: «بر بال بحران، زندگی سیاسی علی امینی» نوشته ایرج امینی، نشر ماهی، سال ۱۳۸۸). بنابراین تنها قدرت حاکم نیست که زمینة اِستیلاء و مُداخله بیگانه را برای سرزمینی ممکن میسازد، بلکه احزاب و تشکلها و نیروهای سیاسی قدرتگرا، نیز خود نیروهایِ مُستعدی برای این مداخله و اِستیلاء هستند. بهعبارتی اگر چنین زمینهها و استعدادهای درونی نباشد، امکان چونین دستاندازی و مُداخلهجویی بسیار کم میشود.
کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ یکی از مصادیق «قدرتگرایی، مداخلهجویی و مداخلهخواهی، استبداد و اِستیلاء» است. کودتای ۲۸ مرداد رویدادی نبود که قرار بود بهطور قطع در همان روز (۲۸ مرداد) رخ دهد. بلکه از همان روزها و ماههای نخست دولت دکتر مصدق (بهار و تابستان ۱۳۳۰)، ابتدا دولت انگلستان و روسیه و سپس در ادامه دولت آمریکا در صدد سرنگونی دولت ملّی دکتر مصدق برآمدند. اما بهواسطه پشتوانه قوی و فراگیرِ مردمی و پیوندِ عمیق دولت – ملّت چونین امکانی فراهم نبود. لازم به یادآوری است که نَهضَت ملّی ایران تحول و انقلابی در تاریخ ایرانزمین بود. یکی از دلایل آن رشد، تکامل فکری و فراگیری امر سیاست در آن دوره بود. در انقلاب مشروطه آنچه که در افکار عمومی جامعه وجود داشت این بود که اگر ما مجلس شورای ملّی مبتنی بر یک قانون اساسی داشته باشیم، کافی است. در حالیکه اساساً در نظریه «تفکیک قوا» (شارل مونتسکیو در کتاب روحالقوانین) تنها مجلس ملّی نیست که باید تقویت شود، بلکه دولت مهمترین رُکن اجرایی و مرکزی حکومتی ملّی است که به اِعمال حاکمیت ملَت میپردازد. فُقدان توجه و حتی «دولتستیزی»، موجب برهم خوردن تعادل قوا و در نتیجه فروریزی پایههای نظام دموکراتیک خواهد شد. از قضا همین خَلأ پس از انقلاب مشروطه، موجب کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹ و برآمدن نظام [استبدادی] پهلوی شد. در آن دوران و دوره ده ساله پس از شهریور ۱۳۲۰ بهواسطه سابقه وابستگی و زورگویی دولتها، نهتنها از نهاد دولت پشتیبانی نمیشد، بلکه اساساً نگاه جامعه بهطور پیشین به دولتها نگاهی قهرآمیز بود. پیدایش جُنبش نَهضَت ملّی ایران، ضَرورتِ دولتی (نیرومندِ) ملّی را در افکار عمومی پدیدار کرد و این امر تحول شگرفی در تاریخ تحولات سیاسی و اجتماعی ایران محسوب میشود. رویدادهایی که در روز ۷ اردیبهشت ۱۳۳۰ (پیشنهاد تصدی نخستوزیری جمال امامی به دکتر مصدق و پذیرش پیشنهاد. در نهایت رأی اعتماد به او) در مجلس شورای ملّی، موجب رویکار آمدن دولت دکتر مصدق شد، تنها یک امر تصادفی نبود، بلکه این انتخاب زیر فشار افکار عمومی مبتنی بر خروش، جوشِش و جُنبِش ملّی صورت گرفت. به همان میزان که نخستوزیری دولت دکتر مصدق برآمده از آرمان و اراده ملّی بود، تداوم و استمرار دولت ملّی نیز بر اثر پشتیبانی و پشتوانه آحاد ملّت صورت گرفت. زیرا پیشتر دولتها نهتنها ناتوان، بلکه بهواسطه فُقدان مشروعیت ملّی کوتاهمدت بودند. بنابراین دولت ملّی دکتر مصدق نقطه عطفی در تاریخ معاصر ایران است. یکی از دلایل آن پایداری دولتی ملّی، نه بهواسطه زورگویی نهاد سلطنت و پشتوانه قدرت بیگانه، بلکه بهواسطه پشتوانه اراده ملّی بود. بنابراین تمامی ترفندهای قدرتهای بیگانه برای سرنگونی دولت، بهواسطه مقاومت و مداومت آحاد ملّت، نقش برآب میشد. سرفصل و نقطه اوج مقاومت ملّی و مدّنی ملّت در مقابله با کودتای خزنده ابرقدرتها و قدرت حاکم، قیام ملی ۳۰ تیر بود. طبق اسناد از فردای آن روز، طرح سرنگونی دولت ملّی بهنام «عملیات آژاکس» توسط دولت انگلیس طراحی و مورد تصویب دولت آمریکا قرار گرفت. بنابراین بهطور رسمی از همان اَمُرداد ۱۳۳۱ کودتای خزنده بر علیه دولت شکل گرفت که با هوشمندی و کاردانی دکتر مصدق و احزاب ملّی، بهویژه مقاومت و پشتیبانی آحاد ملّت، طرحها یکی پس از دیگری، با شکست روبرو میشد. در این ۱۳ ماه، سه ابر قدرت همواره مُترصد فرصتی برای اعمال اهداف خود بودند. اما این فرصتها بهواسطه فُقدان زمینه و استعدادهای اجتماعی بههدر میرفتند. بهعنوان نمونه دسیسه ۹ اسپند ۱۳۳۱، هوشیاری و تدابیر دکتر مصدق و یاران وی، بهویژه شهید سرلشگر محمود افشارطوس، از سویی حضور هوشمندانه احزاب و اصناف ملّی، مانع از تحقق دسیسه ۹ اسپند شد. نخستین کودتای واقعی آژاکس در شب ۲۵ اَمُرداد ۱۳۳۲ صورت گرفت. در این روز خارج از درایت و ذکاوت دکتر مصدق و دیگر یاران وی، حضور پرشور مردم در دفاع از دولت ملّی دکتر مصدق در ۲۵ اَمُرداد در جای جای تهران و دیگر شهرستانها، نقشه کودتا را نافرجام کرد؛ طبق گزارش سیا و وزارت امور خارجه آمریکا، شکست کودتا و حضور مردم و پشتیبانی ملّت در روزهای ۲۵ الی ۲۷ اَمُرداد از دکتر مصدق، موجب شد که طرح توسط دستاندرکاران غربی کودتا، شکست خورده قلمداد شود و این شبکه به کار خود پایان دهد. اما رویداد دیگری موجب اتخاد تصمیم دیگری از سوی کارگردانان کودتا شد. در روز ۲۷ اَمُرداد دکتر مصدق به دلایل گوناگون که یکی از آن گمانه از جنگ داخلی بود، مانع از حضور فراگیر مردم در روز ۲۸ مرداد شد. فُقدان حضور مردم، شبکه دیگری را برآن داشت تا در روز ۲۸ مرداد از طریق بخشی از روحانیت و سرشاخههای شبکههای مذبور به ساماندهی اجامر و اوباش شهر پرداخته و بهوسیله عوامل نفوذی در ارتش، طرح کودتای دیگری را اجرا کنند که شوربختانه تحقق یافت. اما اینکه طرحهای پیشین بهویژه کودتای ۲۵ اَمُرداد با شکست روبرو شد، خارج از اینکه نشان از شعور سرشار اجتماعی و پشتیبانی مداوم ملّت بود، نشان از این بود که ابرقدرتها همواره در پی خَلأ و فرصتی برای ضربه به پیکر دولت ملّی بودند که میسر نمیشد. نکته دیگر اینکه در روزهای منتهی به کودتای ۲۸ مرداد، در روزهای که طرح نخستین کودتا با شکست مواجه شد، ما هر دو عنصر بیگانهگرایی و استعداد و زمینههای درونی سُلطهپذیری و اِستیلأگرایی را مشاهده میکنیم. بهرغم اینکه طرح با هوشیاری و استواری دکتر مصدق و یاران وی و پایداری و پشتیبانی ملّت با شکست روبرو شد، تحریکات و تحرکات بخشی از روحانیت و نظامیها و شبکههای پیوندی، موجب مُداخله دوباره شبکه سیا و اینتلیجنس سرویس و قوت گرفتن طرح دوم کودتا شد. در اینجا نیک پیداست که اگر طرح نخستین با شکست روبرو شد، این استعداد و زمینه درونی مُداخلهخواهی و سُلطهپذیری بود که موجب چیرهگی کودتا شد.
بهعنوان نمونه در اسناد مربوط به روابط وزارت امور خارجه آمریکا و ایران (کتاب اسناد سخن میگویند - سند ۳۰۱ – بهکلی سرّی) چندی پیش از دسیسه نافرجام ترور دکتر مصدق در ۹ اسپند ۱۳۳۱، یعنی در تاریخ سوم اسپند ۱۳۳۱، دولت آمریکا در صدد تَرفندی است که شخص پادشاه را آماده پذیرش کودتا کند. شخص هندرسون (سفیر) مُترصد مقدمهچینی برای کودتایی خزنده است. در این میان «حسین عَلاء» (وزیر دربار) برای در میان گذاشتن مطالب بسیار جدّی، به دیدار سفیر میرود. حسین عَلاء از طرح و یا برنامه سفر محرمانه شاه و ملکه، پرده بر میدارد که این طرح / سفر موجبات به چالش کشیدن دولت دکتر مصدق میشود! یعنی پیش از زمینهسازی جناب سفیر، خود دربار نه تنها آماده طرح براندازی، بلکه خود پیشنهاد دهنده طرح است!
در همین سند (سند ۳۰۱) هندرسون به نقل از عَلاء، دیدار شب گذشته دوم اسپند با آیتالله کاشانی را گزارش میدهد که عَلاء در صدد تحریک کاشانی برای همراهی در دسیسه سرنگونی دکتر مصدق بود. اما پیش از هر تحریکی، کاشانی از شرایط به چالش کشیدن دولت دکتر مصدق بسیار خرسند و خشنود است. کاشانی بین پادشاه و دکتر مصدق، شاه را بر میگزیند! عَلاء متوجه میشود کاشانی نیازی به زمینهسازی ندارد، بلکه او پیشتر آماده پذیرش هرگونه طرح سرنگونی دولت دکتر مصدق است!
در واقع بهرغم طراحی گسترده سیا و و اینتلیجنس سرویس، دربار و دیگر سردمداران خود پیشنهاد دهنده طرح کودتا بودند. «ثریا اسفندیاری» در جایی از خاطرات خود، ضمن تشریح شرایط روحی شاه و دربار، به نقش خود در جهت تلقین کودتا به پادشاه اشاره میکند و میگوید: من نخستین کسی بودم که در دربار پیشنهاد کودتا را مطرح کردم. «به محمدرضا گفتم: تنها راه نجات این است که بر علیه دولت دکتر مصدق کودتا کنیم! محمدرضا گفت: کدام پادشاه را دیدید که بر علیه مملکت خود کودتا کند!؟ ثریا: در این صورت شما اولین پادشاهی خواهی بود که چنین کاری را کردهاید ». یا «اسدالله عَلَم» بعدها در یادداشتهای خود به پیشنهاد کودتا توسط خود و شخص شاه اذعان میکند. میگوید: کرمیت روزولت به فرمان شاهنشاه، مأمور سیا در ایران جهت کودتا بر علیه دولت دکتر مصدق شده بود . بهویژه در چندین فقره از اسناد وزارت امور خارجه، مکرر ایده نَخُستین کودتای نظامی را متوجه دربار و هیأت حاکمه میداند. بهعبارتی این هیأت حاکمه بوده که پیشگام پیشنهاد کودتای نظامی بر علیه دولت ملّی دکتر مصدق است .
در واقع تا از درون بانگ بیگانهگرایی به گوش نرسد، قدرتی امکان مُداخله و کودتا پیدا نمیکند. در نمونههای بالا پیش از تجویز طرح توسط سیا، این سردمداران هستند که برای سرنگونی دولت ملّی دکتر مصدق رجوع به بیگانه میکنند. این گزاره به هیچوجه به معنای تخفیف کردار تجاوزگرانه بیگانه نیست. بلکه نشانه پیوند لازم و ملزوم سُلطهگری و سُلطهپذیری است.
همانطور که در ابتدا و همچنین نمونههای بالا گفته شد؛ ابرقدرتها برای مُداخله و اِستیلاء همواره در پی استعداد و زمینه درونی در قدرت حاکم و یا جریانهایی هستند که مُستعد پذیرش اِستیلاء باشند. اگر ابرقدرتها استعداد و بَستَری برای اِستیلاء و هژمونی نبینند، قطعاً فکر مُداخله را از سر بیرون میکنند. بنابراین مُداخله نیازمند دوگانة مُداخلهجویی و مُداخلهخواهی است.
بهعبارتی مُداخلهجویی و مُداخلهخواهی رابطه ارگانیگ و تنگاتنگی با یکدیگر دارند. یعنی تا فکر مُداخلهخواهی، بیگانهگرایی، قدرتطلبی و قدرتگرا از درون وجود نداشته باشد، امکان مُداخلهجویی و سُلطهگَری بسیار کمتر میشود. قدرتافزایی ابرقدرتها و اساساً از عوامل تدوام و فُزونی هژمونی ابرقدرتها، توسط همان فکرِ ناتوانِ درونی تکوین و تقویت میشود که اِمکان و اِجازة مُداخله را در سرزمینها مهیا میکند. همانطور که مُداخلهجو و سُلطهگَر برای تحقق منافع خود همواره در پی استعداد و زمینهای در داخل است، از سوی دیگر بیگانهگرا و مداخلهخواه، برای گسترهی قدرت خود نیازمند برقراری رابطه با قدرتِ چیره و ابرقدرتها است.
طبق اسناد وزارت امور خارجه آمریکا، دولت آمریکا از اواخر دهه ۱۹۴۰ بهفکر تأمین منافع خود از طریق منابع نفتی ایران، افتاد. از اینرو روشهایی برای شکست قرارداد گِس – گلشاییان و ایجاد قرارداد کنسرسیوم بهکار بست. نَهضَت ملّی ایران مانع بزرگی برای تحقق این هدف بود. حتی در روز ۲۷ اَمُرداد ۱۳۳۲، دکتر مصدق در پاسخ به تهدیدهای هندرسون سفیر آمریکا، مبنی بر اینکه منافع شما اینگونه ایجاب میکند که دولت چونین و چونان کند! دکتر مصدق در پاسخ میگوید مگر شما تعیین کننده منافع ما هستید؟ هندرسون در پاسخ میگوید: منافع مشترک ما چنین ایجاب میکند، برای خود شما هم خوب خواهد بود. دکتر مصدق میگوید: شما چه منافعی میتوانید در یک کشور داشته باشید. چه معنا دارد شما از آن سوی دنیا برای ما منافع تعریف کنید و از آن سوی دنیا (!) تا در این سو منافع داشته باشید! در واقع این سخن مبنای «استقلال ملّی» و روحیه «استقلالطلبی» ایرانی بود که در نهضت ملّی ایران مُتجلّی شده بود. اما همانطور که گفته شد، آن استعداد و بَستَر درونی، زمینه مداخلهجویی و اِستیلای قدرتها را فراهم کرد. نه تنها دولت ملّی دکتر مصدق را سرنگون که در کنار اِستیلاءِ خارجی، به تحکیم استبداد در ایران مبادرت ورزید.
اینکه کودتای ۲۸ مرداد سرفصل مهم تاریخ ایران محسوب میشود، زیرا این کودتا آغاز امواجی از بحرانهای زنجیرهواری بود که تا اکنون با آن روبرو هستیم. پُر بیراهه نیست؛ زیرا پس از آن آمریکا، پایش به منطقه باز میشود، فصل جدیدی از امپریالیسم و انواع مداخله در قالبهای جدید آغاز میشود. در واقع کودتای ۲۸ مرداد، آغاز هژمونی ایالات متحده در منطقه است، که متناسب با بحرانها، پهنا و گسترش مییابد.
***
همانطور که هیأت حاکمه با توجه به بحران مشروعیت و فُقدان پایگاه ملّی، برای تداوم رژیم نیازمند پشتیبانی ابرقدرت بود، آمریکا و غرب این نقش را بهخوبی بازی میکرد. بلکه برخی جریانهای پیرامون و چه بسا مخالف، نیز نیازمند رابطه با قدرت بیگانه هستند؛ تنها هیأت حاکمه نبود که به این پشتیبانی نیاز داشت، بلکه جریانهای پیرامون و دیگر نهادهای قدرت که رفته رفته با حاکمیت فاصله گرفتند، نیز سِرّ بَقای خود را در کانون قدرت، رابطه با قدرت جهانی میدانستند. بهعنوان نمونه «علی امینی» از ابتدای دهه چهل [تقریباً] همزمان با رئیسجمهوری کندی (دموکرات) در آمریکا، در اردیبهشت ۱۳۴۰ نخستوزیر ایران میشود. با توجه به اینکه پیشتر منافع دو طرف یعنی ایالات متحده و هیأت حاکمه ایران، تنها از طریق حاکمیت جمهوریخواهان تأمین میشد. ولی با ورود کندی به کاخ سفید، ایالات متحده در صدد اصلاحاتی در حکومت ایران برآمد. از این حیث علی امینی که پیشتر با شاه فاصله داشت، نخستین تغییری بود که توسط کندی به شاه تحمیل شد. بنابراین حتی نیروهای منتقد هیأت حاکمه، مانند علی امینی نیز به جریانهایی از آمریکا باورمند بوده و رابطه داشتند. تفاوت شاه با امینی تنها در نزدیکی شاه با جمهوریخواهان و نزدیکی امینی با دموکراتها بود. همزمان نفر دوم دستگاه پهلوی یعنی سپهبد تیمور بختیار، با شاه زوایه پیدا میکند و سعی بر برقراری رابطه با دموکراتها میکند.
در سالهای ۱۳۴۰ تا ۱۳۴۲ که جنگ قدرت به اوج خود میرسد. نمایندگان زیادی از نهادهای قدرت در صدد برقراری رابطه با ایالات متحده بودند که شاید از تضاد بین کندی - امینی و شاه، بتوانند شرایطی برای تداوم قدرت خود پیدا کنند.
در این مجال جای نقد این نظر نیست که برخی از جریانهای ملّی (غیر از جبهه ملّی ایران – رک: صورتجلسات کنگره [نخست] جبهه ملّی ایران، انتشارات گامنو، سال ۱۳۸۸)، بدون اینکه متمایل به بیگانه و بیگانهگرا باشند، اما با توجه به ذهن قدرتگرای آنان، معتقد بودند که نباید شکاف بین شاه و امینی را بیشتر کرد، زیرا این شکاف موجب میشود که کندی بین شاه و امینی، شاه را انتخاب کند. این جریانها نه تنها به نماینده دموکراتها در ایران یعنی علی امینی، باورمند بوده که به جریان دموکرات در آمریکا همواره باورمند بودهاند.
در این میانه، یا نیروهایی خود بهطور مستقیم به کندی نامه مینوشتند؛ یا وزارتخارجه از طریق سفارت یا دیگر نمایندگان، برخی از نیروهای اصیل جامعه را به نامهنگاری به کاخ سفید وامیداشتند.
مضمون برخی از این نامهها، از این قرار بود: «ما با منافع ایالات متحده در ایران مخالفتی نداریم. بلکه بر عکس بر این اعتقاد هستیم که حضور آمریکا در ایران برای ایجاد توازن در برابر نفوذ شوروی و احتمالاً نفوذ بریتانیا بسیار مؤثر است.»
در واقع تنها دربار نبود که در این سالها کاملاً برافراشته ایالات متحده و نیازمند پشتیبانی آن بود که برخی دیگر از ارکان قدرت نیز با تفاوتهایی برای چیرهگی در جنگ قدرت نیازمند پشتیبانی از کانالهای دیگری بودند. ضمن اینکه تنها هیأت حاکمه نیست که موجب مُداخله آمریکا میشود، بلکه جریانها و دیگر نیروهای سیاسی و اجتماعی نیز، به منافع آمریکا در ایران باور دارند. از قضا همین جریانها و نیروها خود ایجاد زمینه و بَستَر اِستیلاء و هژمونی بیشتری برای آمریکا فراهم میکنند.
گو اینکه از دوره قاجار به اینسو که مناسبات قدرت سیاسی و اقتصادی در ایران، از طریق رقابت و جنگ دو ابر قدرت روس و بریتانیا رقم میخورد، هر دو قدرت که امکان اِستیلاء آنان کمتر میشد، از طریق ایجاد بحران، سعی بر چیرهگی پیدا میکردند . در واقع از روشهای بحران بینداز، حکومت کن، بهره میبردند! بحرانسازی روس مبتنی بر رزمایشهای کلاسیک و خشونتگرایانه و شیوههای دولت بریتانیا خزنده و البته مدرنتر بود. به تعبیر زندهیاد «فریدون آدمیت» هر دو قدرت ضمن تخاصم، منافع خود را در قدرت سیاسی و اقتصادی ایران به رسمیت میشناختند، جاهایی که قدرت آنان با هم به تصادم بر میخورد، به گونهای با یکدیگر کنار میآمدند . بنابراین عمدتاً بدست آوردن هر نوع امتیاز و تحکیم استیلاء، از طریق بحرانسازی رقم میخورد. تنها شرایطی که مانع از استمرار استیلاء آنان میشد، انقلاب و جنبشهایی بود که از طریق آحاد ملّت، صورت میگرفت که باز در این شرایط، طولی نمیکشید که با ایجاد بحرانی دیگر، کوشش و جوششهای ملّت را نقش برآب میکردند. به عنوان نمونه کودتای سوم اسپند ۱۲۹۹ که برای پایمال کردن انقلاب مشروطه صورت گرفت. از درون زنجیره بحرانسازیهایی پدید آمد که ضرورت یک دولت اقتدارطلب و قاطع را ایجاب میکرد. دولت روس، به ویژه بریتانیا، آنقدر آتشافزایی و بحرانسازی میکردند و بر آتش بحرانها میدمیدند که حتی جامعه را از آن جوش و خروش آزادیخواهانه دوره مشروطه عقب میراندند. این خلأ زمینههای یک دولت مقتدر را فراهم کرد. در واقع برآمدن رضاخان و تثبیت سلطنت پهلوی در ادامه همین خلاء ایجاد شد؛ کودتای سوم اسپند ۱۲۹۹ در ادامه همان بحرانهای سازمانیافته قدرتها، صورت گرفت. اگر دولت بریتانیا نتوانست با نافرجامی قرارداد وثوقالدوله، به یکباره به منافع خود برسد، چند سال بعد از آن (۱۵ سال) با سیاست دو سویه «ستیز و سازش»، از طریق یک حکومت اقتدارطلب و استبدادی، جرعه جرعه توانست، منافع خود را تأمین کند. در نهایت با انعقاد قراردادی یک جانبه بر گستره خاک ایران استیلاء یابد .
از این دست بحرانسازیهای بریتانیا و بعدها آمریکا برای گستره استیلای خود، نمونههای زیادی وجود دارد. نمونههای معاصرتر آن میتوان به دسیسههای مربوط به دولت دکتر مصدق مانند سفر هریمن، دسیسه قتل دکتر مصدق در ۹ اسپند ۱۳۳۱ و ... اشاره کرد که خود از جمله زمینههای پایگیری کودتا بودند.
پانوشت ها:
۱ - پنج دهه پس از کودتا «اسناد سخن میگویند» (مجموعه کامل اسناد سرّی مربوط به رویدادها در روابط خارجی ایران با ایالات متحده و انگلستان در دوران نهضت ملّی ایران ۱۹۵۴ ـ ۱۹۵۱ – مشتمل بر ۵۰۸ سند رسمی بهکلی سرّی و سرّی)، پژوهش و برگردان: دکتر احمد علی رجائی – مهین سُروری، انتشارات قلم، چ اول ۱۳۸۳.
۲- طبق اسناد وزارت خارجه آمریکا، اسناد سیا و همچنین خاطرات، نوشتار و گفتارهای افراد مؤثر در رویداد ۹ اسپند، بهویژه اسنادی که حاوی گزارشهای جناب سفیر به عنوان نماینده دولت آمریکا در کتاب اسناد سخن میگویند، چند نکته بسیار مهم دیده میشود که مخاطب در شگفت میماند: نخست. حسین عَلاء به عنوان نماینده پادشاه، تمامی اسرار و مسائل ریز و درشت مملکتی دربار، دولت و ... را با سفیر در میان میگذارد، حتی هیچ استنکافی از در میان نهادن سفر محرمانه پادشاه به سفارتخانه ندارد! دوم. در تمامی گفتوگوها، شاه و عَلاء منتظر کسب تکلیف از دولت آمریکا هستند! سوم. در چندین جا شاه – عَلاء و هندرسون در پی آن هستند که پس از دسیسه ۹ اسپند و سرنگونی دکتر مصدق، چه کسی را مُتصدی نخستوزیری کنند!؟ چهارم. این اسناد نشان میدهد که پادشاه چقدر به راحتی دروغ میگوید و از آن روانتر دستاندرکار قتل یک انسان / نخستوزیر ملّی و قانونی مملکتش میشود. در این مورد جای تأسف است؛ پادشاهی که باید حافظ کیان ملّی و نماد استقلال ملّی باشد و بنابر اصل ۳۹ متمم قانون اساسی مشروطه که پادشاده قسم خورده بود «که تمام همّ خود را مصروف حفظ استقلال ایران نموده، حدود مملکت و حقوق ملّت را محفوظ و محروس بدارم»، اینچنین همپیمان با قدرتهای جهانی درصدد براندازی و سرنگونی دولت ملّی و قوای مملکتی خود بر میآید! پنجم. بهخوبی دکتر مصدق میدانست که اگر در حل مناقشه نفت، شاه بین دکتر مصدق و قدرتهای جهانی، جانب مصدق را بگیرد، دولت ملّی / ملّت ایران پیروز میدان خواهند شد – در این فرضیه دکتر مصدق نهایت مُدارا را با دربار و غرب بهکار برد. اما ...! ششم. آدمی در شگفت میماند که یک قدرت جهانی آنقدر باید منحط باشد که نماینده دولتش، در توطئه قتل یک انسان / نخستوزیر قانونی یک کشور، نه تنها مداخله کند که خود دستاندرکار دسیسه باشد. تا جاییکه دکتر مصدق در کاخ مرمر با خبر میشود که جناب سفیر در خانه ۱۰۹ حامل پیام مهمّی است، از سوی دیگر اراذل و اوباش در جلوی کاخ مرمر و خیابان کاخ (پیرامون منزلش)، برای قتل وی به صف ایستادهاند! زمانیکه دیدار وی با سفیر تمام میشود، دکتر مصدق متوجه میشود، جناب سفیر نه تنها حامل خبر مهمی نبود که این قرار، طرحی برای ترور وی بود! بعدها دکتر مصدق در کتاب «خاطرات و تأملات» به تشریح نقش هندرسون سفیر آمریکا، در دسیسه قتل خود میپردازد (رک خاطرات و تأملات مصدق صص ۱۸۵ – ۱۸۷). سند ۳۰۸ بهخوبی گفتة دکتر مصدق را تأیید میکند که هندرسون هیچ مطلبی نداشت. و این ملاقات در واقع بهانهای برای آوردن مصدق به بیرون از کاخ در وقت از قبل تعیین شده بود. «دکتر محمدعلی موحد» با تطبیق اسناد و روایتهای ۹ اسپند مینویسد: «با توجه و دقت در مفاد گزارش هندرسون از مذاکرات آن روز، بهنظر میرسد که مصدق در برداشت خود محقّ بوده است که آن تقاضای ملاقات را جزئی از یک نقشه از پیش حساب شده تلقی کرده است.» (خواب آشفته نفت، محمدعلی موحد، نشر کارنامه، جلد دوم، ص ۶۸۸). برای واکاوی این رویداد مهم به مقاله نگارنده در نشریه چشمانداز رجوع شود: ۹ اسفند کودتایی بر علیه دکتر مصدق، دوماهنامه چشمانداز ایران، شماره ۱۲۶ (اسفند ۱۳۹۹ و فروردین ۱۴۰۰ خورشیدی)، فرید دهدزی، ص ۱۰۶
۳ - پنج دهه پس از کودتا «اسناد سخن میگویند!»، پژوهش و برگردان: دکتر احمدعلی رجائی و مهین سُروری، انتشارات قلم، چاپ اول ۱۳۸۳، جلد دوم، صص ۱۰۸۴ – ۱۰۸۷ . همچنین رک: کتاب نهضت ملّی ایران و دشمنانش به روایت اسناد، جمال صفری، انتشارات انقلاب اسلامی، ۱۴ اردیبهشت ۱۳۸۷، صص ۲۵۱ – ۳۱۲.
۴ - اسناد سخن میگویند، همان، صص ۱۰۸۶ – ۱۰۸۷. همچنین اسناد وزارت خارجه آمریکا درباره نقش آیتالله کاشانی در دسیسه ۹ اسپند با دیگر اسناد و روایتها نیز مطابقت دارد. شعبان جعفری که به گفته خود نقش مهمی در ساماندهی اوباش داشته در گفتوگو با هما سرشار، فعالیت او و دیگر اراذل و اوباش بر ضد دکتر مصدق بهنفع شاه را بهدستور آیتالله کاشانی میداند «(اول صبح روز ۹ اسپند رفتیم خونه آیتالله کاشانی)، کاشانی گفت برین شاه داره از مملک میره بیرون. برین نذارین شاه بره! اگرب شاه بره عمامه ما هم رفته ... من هم رفتم [بازار] سخنرانی کردم و گفتم: ایهاالناس، مغازهها تونو ببندین اعلیحضرت شاه داره از مملکت خارج میشه. اگه شاه بره شما زندگیتونون از بین میره...» (خاطرات شعبان جعفری، بهکوشش هما سرشار، نشر ناب، چاپ دوم، بهار ۱۳۸۱، ص ۱۲۳). همچنین «دکتر فخرالدین عظیمی» در کتاب «بحران دموکراسی در ایران» با استناد به اسناد وزارت امور خارجه انگلستان ضمن گزارش و تحلیل دسیسه ۹ اسپند به تفصیل نقش آیتالله کاشانی را در این دسیسه واکاوی میکند. (فخرالدین عظیمی، بحران دموکراسی در ایران، ترجمه عبدالرضا هوشنگ مهدوی، بیژن نوذری، نشر البرز، ۱۳۷۲، صص ۴۳۰ ۰ ۴۳۲ – با استناد به گزارشهای راتنی ۲۴ فوریه ۱۹۵۳ و وزارت امور خارجه بریتانیا به وزیر خارجه آمریکا ۱۹۵۳ – همچنین رک به کتاب دیگر همین نگارنده دموکراسی و دشمنانش عظیمی و ..) برای مطالعه بیشتر در مورد نقش کاشانی در دسیسه ۹ اسپند رک: کتاب نقش نیرویهای مذهبی در نهضت ملی ایران، علی رهنما،
۵ - کاخ تنهایی، ترجمه خاطرات ثریا، ص ۷۳ – ۷۴.
۶ - رک: متن کامل دستنوشته امیراسدالله عَلَم، یادداشتهای عَلَم، ویرایش عینلقی عالیخانی، انتشارات کتابسرا، سال ۱۳۵۴، جلد پنجم، چاپ دوم ۱۳۹۰، خاطرات مربوط به ۲۳ بهمن ۱۳۵۴، ص ۴۴۹ . به ویژه همان خاطرات، سالهای ۱۳۴۶ – ۱۳۴۷، جلد هفتم، چاپ اول ۱۳۹۳، خاطرات مربوط ۱۱ اَبان ۱۳۴۶ ص ۱۵۴ [«خاطر مبارک هست وقتی محمد مصدق آن اندازه ما را در زحمت گذاشته بود، روز چهارم اَبان برف میآمد، در رکاب مبارک با چه حالی به سعدآباد برگشتیم. آنجا هم آتش نبود. من عرض میکردم کودتا بفرمایید، همان کاری که ۹ ماه بعد شد. فرمودید، هنوز زود است...»].
۷ – این نمونهها برای نشان دادن نظر ما مبنی بر اینکه استیلاء تنها از طریق نفوذ عوامل داخلی صورت نمیگیرد؛ چه بسا مراجعه، از جانب کانونهای قدرت از داخل صورت گیرد؛ نمونههای مثالزدنی است. در واقع امر مُداخله: مداخلهجویی و مداخلهخواهی، لازم و ملزوم دیگری هستند. در اسناد وزارت امور خارجه آمریکا، بارها اشاره شده که ایده کودتای نظامی از جانب دربار و هیأت حاکمه بوده است. از همان روزهای نَخُست دولت دکتر مصدق، از جانب شاه - عَلاء (وزیر دربار و نماینده شاه) و دیگران ندای مخالفت با دولت، برای ساقط کردن دولت بلند میشود. در اسناد موارد بسیار زیادی وجود دارد که تنها به چند مورد اشاره میکنیم. در سند شماره ۲۱۵ ۳۰ اوت ۱۹۵۳ / ۹ شهریور ۱۳۳۱ سخن از نداها، اشارات و زمینههای داخلی کودتا میشود: «اشارات به کودتا یا توسل به تاکتیکهای خشونتبار آشکارتر میگردد» و به مراجعه یکی از وزرای کابینههای پیشین دولت به سفارت آمریکا جهت کودتا میکند و میگوید: «یک رهبر سیاسی در ایران در یکی از کابینههای قبلی مصدق شرکت داشته است [منظور یا سرلشگر زاهدی یا جواد بوشهری است]، دیروز از من دیدار نمود. این رهبر که در گذشته روابط نزدیکی با کاشانی داشته است، اظهار عقیده نمود که ایران اینک تنها با نوعی کودتا میتواند نجات یابد. هنگامیکه من نسبت به موفقیت و ماندگاری این نوع کار مخاطرهآمیز ابراز تردید نمودم، وی تأیید و با آن موافقت نمود.» کودتای نظامی بیگانه، نیازمند تأیید و اعتبار داخلی است. در واقع این مراجعات، به بسترهای کودتای بیگانهساز اعتبار بخشید. همچنین در سند شماره ۹۸ به تاریخ ۳۰ سپتامبر ۱۹۵۱ ، مصادف با ۸ مهر ۱۳۳۰، شاه در همان نَخُستین دیدار با هندرسن بهعنوان سفیر وزارت امور خارجه آمریکا، سخن از ساقط کردن دولت دکتر مصدق به میان میآورد، گرچه برای این امر شاه در نهایت پریشانی و درماندگی است؛ «وی بارها و بارها با ظاهری حاکی از یأس و ناامیدی اظهار میکرد که اما من چه میتوانم بکنم، من دست تنها هستم... در حال حاضر نمیداند به کجا متوّسل گردد.» (اسناد سخن میگویند، جلد اول، همان، صص ۳۴۰ – ۳۳۸). یا در سند شماره ۱۳۸ مربوط به ۲۶ دسامبر ۱۹۵۱ ( ۵ دیماه ۱۳۳۰)، «شاه گفت درباره برکناری مصدق و جانشینی او با نخستوزیری دیگری فکرهایی کرده، ولی نتوانسته بود شخص مناسبی که بتواند کار را به عهده بگیرد، بیابد. به علاوه چون هیچ گروه متشکلی که بهطور مؤثری مخالف مصدق باشد در کشور وجود نداشت، وی نمیدانست جز از راه کودتا چگونه میشد، تغییری به وجود آورد. بهدنبال یک کودتای موفقیتآمیز بایستی حداقل برای مدت کوتاهی یک رژیم دیکتاتوری بر سر کار آید و وی نمیدانست به چه کسی میتوانست برای رهبری چنین رژیمی اعتماد کند. [سفیر پیشنهاد شاه مبنی بر کودتا را تصدیق ضمنی میکند] گفتم: به عقیده من هر نخستوزیری که جانشین مصدق شود میبایستی مردی اهل تصمیم، شجاع، با توان تشکیلاتی و وفادار به شاه و همچنین به مردم ایران، رفاه آنان صادقانه علاقهمند باشد.» (اسناد سخن میگویند، جلد اول، همان، صص ۴۸۵ – ۴۸۶). در جایی از این اسناد (سند شماره ۱۸۱، ۱۳ ژوئن ۱۹۵۲ / ۲۳ خرداد ۱۳۳۱- همزمان با حضور دکتر مصدق در دیوان بینالمللی دادگستری لاهه) پادشاه قسم خورده به استقلال و کیان ملّی، به دولت آمریکا پیشنهاد مداخله در امر دادرسی دادگاه لاهه به زیان ایران را میدهد! زیرا پیروزی ایران ضمن آزادی ملّت، موجب اقتدار و قهرمانی مصدق در کارزار سیاست میشود، کار بدانجا برسد که وی بدیلی برای سلطنت شود! شاه بر این باور بود که این فرصت باید بر مصدق سلب کرد. شاه ایران تا بدانجا جلو میرود که آمریکا و انگلیس را از خرید نفت و کمک مالی به ایران، برحذر میدارد. زیرا ایجاد شریان اقتصادی موجب تقویت دولت میشود و باید دولت را آنچنان تحت محاصره اقتصادی درآورد که زمینه بیاعتباری و نهایتاً سرنگونی دولت فراهم شود. رک: اسناد سخن میگویند، همان، صص ۶۱۴ – ۶۱۹.
- این تز در کتاب سه جلدی دکتر حسین آبادیان وجود دارد:
ایران؛ از سقوط مشروطه تا کودتای سوم اسفند،تهران: مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، ۱۳۸۵.
بحران مشروطیت در ایران، (تهران: مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، ۱۳۸۳)، چاپ دوم: بهار ۱۳۸۵
بسترهای تأسیس سلطنت پهلوی، تهران: مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، ۱۳۸۹
همچنین مقدمه کتاب فروپاشی قاجار و برآمدن پهلوی، غلامحسین میرزاصالح، نگاه معاصر، ۱۳۹۶
همچنین کتاب میراثخوار استعمار، مهدی بهار، انتشارات امیرکبیر، ۱۳۴۴
- کتاب امیرکبیر و ایران، فریدون آدمیت، انتشارات خوارزمی، چ چهاردهم ۱۳۹۷ [فصل اول کتاب]
- اشاره به قراداد نفتی ۱۹۳۳ یا ۱۳۱۲ خورشیدی است که قراردادی بین حکومت ایران و شرکت نفت ایران و انگلیس منعقد شد. این قرارداد ضمن اینکه به مراتب زیانبارتر از قراداد دارسی بود، سلطه بریتانیا را در مناسبات اقتصادی و سیاسی تثبیت کرد. برای شناخت این قرارداد به کتاب مستقل زیر رجوع شود. خواب آشفته نفت، از قرارداد دارسی تا سقوط رضاشاه، انتشارات کارنامه، چاپ اول ۱۳۹۳.
منبع:
ماهنامه چشم انداز ایران شماره 128 تیر و مرداد 1400
نظر شما
سایر مطالب
در تکاپوی ترسیم هویت ایرانی؛
دواخانه شورین! اصلاح قانون اساسی و انحلال سلطنت قاجار
تخته قاپوی عشایر
«مراد اریه» پدر کاشی و سرامیک ایران
فایدۀ تاریخ (تاریخ در ترازو)
دکتر کاظم خسروشاهی کارآفرینی از نسل ایران سازان
تاریخ آلترناتیو؛ ضرورت ها و ملاحظات
شورش های دهقانی؛ زمینه ساز نهضت فراگیر جنگل شدند!
«حسن نفیسی»؛ دولتمردی سخاوتمند در ایراد اتهام به رقیبان!
روایت تاریخ به انتخاب مورخ به سبک کلایدسکوپ